آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

مامانی هنرمند میشه

امسال می خوام واست بشم مامان هنرمنده. راستش یه سری زدم به مامی سایت و یه نگاهیم به ویلاگای مامانای مهربون دیگه. از خودم شرمنده شدم. خواستم یه تکونی به خودم داده باشم. واسه همین تصمیم دارم واسه عیدمون شیرینی هارو خودم بپزم. کلی ایده های قشنگ از مامی سایت گرفتم. امشب یه لیست بلند بالا نوشتم تا شب با بابایی بریم قنادی و خرید کنم. البته فک کنم بابایی وقتی لیستو ببینه بگه آماده شیرینی رو بخریم سنگینتریم.که البته منم می گم : هیچی شیرینی خونگی نمیشه. حالا اصلا معلوم نیست این تصمیم من عملی میشه یا نه.اینشالاه هفته آینده که پختمش. عکساشم برات می ذارم. پس فعلا بای مامانی   ...
30 بهمن 1390

مامان دوستت دارم

امروز صبح با وجود کلی بارندگی که بی حدو حساب بود, یهویی با دوست جونم به سرمون زد پیاده بریم خرید. ازخونه که زدیم بیرون تازه متوجه بارون شدم. خواستم برگردم , زنگم زدم به دوست جونی اما جواب نداد. مجبور شدیم دوتایی تلک و تلک راه افتادیم. یه اتفاق بدی که افتاد امروز این بود که جنابعالی طبق معمول شیشه شیرتون که میل کردین اونم نصفه با کلی نباتو تشکیلات , مجبور شدم شیشه رو بذارم توی کیفم. اما از بخت بد تموم شیرا ریخت توی کیفمو گوشی عزیزمو داغون کرد. الان فقط یه صفحه سفیده. مجبور شدم گذاشتمش توی ظرف برنج. راستش دیروز یکی از هنرامو رو کردم. بلاخره طلسمو شکستمو امتحانی شکلات نارگیلی که دستورشو از مامی سایت گرفته بودم درست کردم. خیلی ذوق کرده بود...
30 بهمن 1390

تخم مرغ رنگی عید

دلم می خواد یه حال وهوای نوروزی به وبلاگت بدم:   ١-می توانید تخم مرغها را در آب لبو یا آب سبزیجات مثل اسفناج یا جعفری و یا پوست پیاز   و آب انار و زرشک بجوشانید تا آنها را به رنگهای بنفش، سبز و صورتی درآورید.   ٢- با استفاده از اسپری های رنگی طلایی یا نقره ای آنها را یکدست رنگ کنید.   3- درون قهوه یا نسکافه جوشانده و به رنگ قهوه ای درآورید که می توانید همینطور ساده داخل جا تخم مرغی گذاشته و یا دور آن را با ربان تزیین کنید   4- تخم مرغها و چند تخم بلدر چی...
21 بهمن 1390

ببخشید

باهمه سختیهایی که مادربودن داره. اما با جرات می تونم اقرار کنم که هیچ لذتی هم شیرین تر و دلچسبتر از اون لحظه ای نیست که پسرت تورو مامان جون خطاب کنه و با کوچکترین اشتباهی بیادو دستاشو دور گردنت حلقه کنه و بگه : ببخشید ببخشید اونقدر تکرارش می کنه تا دوباره مامان بهش لبخند بزنه. اونوقته که مامان اصلا یادش میره که انگار همین چند لحظه پیش بود که پسرش موقع صبحانه لیوان اب رو طبق عادت همیشگی چپه کرد. عزیزکم کلمه ببخشید رو تازگی بلد شدی. ی ه درسی که می تونی الان از این حس کودکیت بگیری اینه که هرزمان که بزرگتر شدی و اشتباهی کردی و خودت فهمیدی که مقصری بدون هیچ غروری بیای و از طرف مقابلت عذر خواهی کنی. حالا اونطرف می خواد بزرگتر...
20 بهمن 1390

روزهای آخر دوسالگی

مدتیه که خیلی کلمه کشتن رو بکار میبری. یا مثلا وقتی داری تلویزیون میبنی که یه مردی بهش گلوله می خوره: می گی: باتعجب: کشته شد . یا از روی صندلی که میوفتی می گی : وای کشته شدم. هرچیزی که شبیه تفنگ باشه رو به شکل اسلحه میگیر دستت و به طرفم می گیری و میگی: کیو کیو نمی دونم این علامت خوبیه یا نه یا اقتضای سنته. هرچی که هست دلم می خواد دنیای اطرافت از خشونت بدور باشه. این موضوع البته شاید به خاطر این باشه که این روزا تمام برنامه های تلویزیون شده خشونت. دلم نمی خواد از الان اینقدر ساده این صجنه ها روت تاثیر بذارن. متاسفانه مهندس کوچولوی من دستگاه دی وی دی رو هم شکسته و امکان دیدن سی دی های مناسب سنشو از دست داده. همیشه آرامش ...
19 بهمن 1390

بابایی پرستار میشه

سه شبه که بابای مسولیت خوابوندن شما رو به عهده گرفته. شبا می رم توی یه اتاق تا منو نبینی. شمام با بابایی می رین توی اتاقتونو بعد ازکلی قصه گفتن و بازی کردن نمی دونم چه جوری میشه که خیلی راحت کنار بابایی می خوابی. خیلی خوشحالم . فقط این وسط دلم واسه بابایی میسوزه که باید صبح زود بره شرکت. امروز ازصبح که هوا بهتر ازهمیشه بود باهم رفتیم کلوپ و شما کلی بازی کردی و خسته برگشتیم خونه. الان از خستگی بیهوش شدی. امیدوارم این مرحله ام هرچی زودتر تموم بشه.  
19 بهمن 1390

پروژه از شیر گیری

باهمه اوصاف چند روز گذشته باید خدمتت عرض کنم دیشب یهویی تحت تاثیر حرفای عمه جون تصمیم گرفتم دوباره پروژه از شیر گرفتن جنابعالی رو از سر بگیرم که ............. چشمت روز بد نبینه تا ٢نصفه شب درگیر بودی چطور؟ همونجوری که اطلاع داری چند وقته پیش جدا خواستم شیر خوردنتو حداقل توی روز کم کنم. که دربرابرت کم آوردمو ناچار پروژه تا اطلاع ثانوی به عقب انداختم. تا دیشب که عمه جون شاخ درآ<ردن که این مرد بزرگ هنوز جیجی میل می کنن!!!! گفتن که هرچی بزرگتر بشی سختتر میشه و اینجور واونجور منم که فقط منتظرم ببینم دیگران چی می گن , دوباره استرس افتاد توی وجودم که ای وای نکنه نتونم از شیر بگیرمت , نکنه مجبور بشم زنگای تفریحم بی...
15 بهمن 1390

یه حرف جامونده

  پسر خوبم مامان اومد تا یه حرف جامونده دیگه بهت بزنه. البته یکمی ام عذاب وجدان همیشه مزاحم که بازم ولم نکرد. حس کردم خیلی توی پست قبلی ازم رنجیدی. راستش عسلم قربونت بشم, مامان اگه می خواد یه وقتی رو واسه خودش بذاره , ته تهش که نگا کنی بازم واسهخاطر خودته. چرا؟! اخه اگه من سر زنده وشاداب باشم می تونم وقتی رو که باهم داریم با حوصله بیشتری بگذرونیم. روزی که از صبح تاشب درگیرتم و پلک روی هم نمی ذارم , خستگی توی تنم , انگار میشه یه پتک بزرگ که می خواد لهم کنه.  اونوقته که بیا واز دل بابایی بپرس که چه اژدهایی میشه این مامان نسترن.فقط فرقش اینه که آتیش از دهنم در نمیاد. اما روزیکه حس می کنم جز غذا پختن و پوشک عوض کردنو ...
13 بهمن 1390

روانشناسی نقاشی کودکان

خیلی دوست داشتم بدونم معنی ومفهوم خطو طی که می کشی چیه , این مطلب جالبه بخونش: نقاشی کودکان و مفاهیم آن کودکان مانند اسفنج همه چیز از قبیل کلمات ،حالات روحی، غم ها و شادی ها را به خود جذب می کنند این قابلیت جذب از بدو تولد وجود دارد وفضایی که والدین در آن زندگی می کنند بزودی از آن کودک می شود کودک به کمک نقاشی کشمکشها و دلهره های درونی اش را آشکار می کند وبدین طریق اثر آنها را کاهش می دهد. در حقیقت وقتی مسائل و مشکلات عاطفی بر روی کاغذ منتقل می شوند به صورت تازه و جداگانه که کمتر سنگین ودلهره آور است در می آیند به همین دلیل است که کودکان به هنگام نقاشی کردن از نمادها استفاده ...
13 بهمن 1390

دلیل غیبتم

غیبتی داشتم از نوع کبرا. خودم می دونم. پسرم می تونم باهت راحت باشم؟ دلگیر نمیشی ازم گلم؟ راستش خیلی وقتا میشه که به خودم می گم , مادر شدن چقدر سخته, خیلی باید آسمونی باشی تا بتونی دست بکشی از تموم خواسته های خودت و زندگیتو بریزی به پای مهربون پسرت. هر وقت که خیلی اذیتم می کنی عزیزکم , دلم میگیره , دلم یه لحظه فقط یه لحظه وقت می خواد واسه خودش. دوست دارم یه ثانیه حداقل بتونم واسه خودم وقت بذارم. نه اینکه فکر کنی مثلا واسه خرید کردنو مهمونی رفتن. نه گل مامان من اونوقتا که شمام نبودی خیلی اهل اینجور کارا نبودم. دلم می خواد ساده بگم یه ساعت با آرامش استراحت کنم.دلم میخواد وقتی چشای نازتو میبندی بتونم با خیالی راحت یه کتاب بگیرم دست...
13 بهمن 1390
1